يه پيرمرده و يه پيرزنه و يه پسره و يه دختره تو يه كوپه قطار با هم بودن ،
قطار ميره تو تونل و همه جا تاريک ميشه، يهو يه صدای ماچ و بعد هم يه صدای كشيده مياد !
قطار از تونل مياد بيرون همه نشسته بودن سر جاشون . پيرزنه با خودش ميگه :
عجب دختر متين و باحياييه ! با اينكه جوونه و دلش ميخواد ولي به كسی راه نميده، تا يارو بوسيدش ،
گذاشت زير گوشش ! دختره با خودش ميگه : عجب پيرزنه نجيبيه !
با اينكه سنش بالاست و كسی تحويلش نميگيره ، بازم نميذاره كسی ازش سوء استفاده كنه.
پيرمرده هم با خودش ميگه : بابا عجب بدبختيهها ! يكی ديگه حالش رو ميكنه ما كشيده رو می خوريم!
پسره هم با خودش ميگه : چه حالی ميده آدم كف دستش رو ببوسه محكم بزنه تو گوش بغلی !
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0